زائر
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کنترل ذهن....

مردی در کنار جاده ، دکّه ای درست کرد و در آن ساندویچ می فروخت. چون گوشش سنگین بود ،رادیو نداشت ،چشمش هم ضعیف بود بنابراین روزنامه هم نمی خواند. او تابلویی بالای سر خود گذاشته بود و محاسن ساندویچ های خود را شرح داده بود. خودش هم در کنار دکّه می ایستاد و مردم را به خریدن ساندویچ تشویق می کرد و مردم هم می خریدند. کارش بالا گرفت لذا او ابزار کارش را زیادتر کرد.

وقتی پسرش از مدرسه نزد او آمد...... به کمک او پرداخت سپس کم کم وضع عوض شد. پسرش گفت : پدرجان مگر به اخبار رادیو گوش نداده ای؟ اگر وضع پولی کشور به همین منوال ادامه پیدا کند ، کار همه خراب خواهد شد و شاید یک کسادی عمومی بوجود بیاید. باید خودت را برای این کسادی آماده کنی.

پدر با خود فکر کرد هر چه باشد پسرش به مدرسه رفته ، به اخبار رادیو گوش می دهد و روزنامه هم می خواند پس حتکا آنچه می گوید صحیح است. بنابراین کمتر از گذشته نان و گوشت سفارش داده و تابلوی خود راهم پایین آورد و دیگر در کنار دکّه ی خود نمی ایستاد و مردم را به خرید ساندویچ دعوت نمی کرد. فروش او ناگهان شدیدا کاهش یافت.

او سپس رو به فرزند خود کرد و گفت: پسر جان حق با تو بود. کسادی عمومی شروع شده است.

آنتونی رابینز یک حرف بسیار خوب در این باره زده که جالبه بدونید:اندیشه های خود را شکل ببخشید در غیر اینصورت دیگران اندیشه های شما را شکل می دهند. خواسته های خود را عملی سازید وگرنه دیگران برای شما برنامه ریزی میکنند...

 




تاریخ : پنج شنبه 93/8/15 | 10:19 صبح | نویسنده : zaeer | نظرات ()

دسته ی حسینیه اعظم

امروز بزرگترین دسته ی شور و شعور حسینی "دسته ی حسینیه اعظم"  در پایتخت شور و شعور حسینی "زنجان"در میآد....

نایب الزیاره همه ی شما مردم ایران خواهم بود....

التماس دعا




تاریخ : یکشنبه 93/8/11 | 11:44 صبح | نویسنده : zaeer | نظرات ()

دلتنگ...

امشب دلم کربلا میخواهد حسین.............

 




تاریخ : یکشنبه 93/8/11 | 7:45 صبح | نویسنده : zaeer | نظرات ()

فاسقی که وصیت کرد در نجف دفن شود!

فردا که شد خدّام حرم مطهّر یکدیگر راخبر کردند، رفتند و در بیرون دروازه نجف ایستادند، که نگذارند که نعش آن فاسق راوارد کنند، هر قدر انتظار کشیدند کسى را نیاوردند.

به گزارش فرهنگ نیوز ، در بغداد مرد فاسقى بود که هنگام احتضار وصیّت کرده بودکه مرا ببرید نجف اشرف دفن کنید شایدخداوند مرا بیامرزد و بخاطر حضرت امیرالمومنین علیه السلام ببخشد.

چون وفات کرد قوم و خویشان او حسب الوصیه او را غسل داده و کفن نمودند و درتابوتى گذاردندو بسوى نجف حمل کردند .

شب حضرت امیر علیه السلام به خواب بعضى از خدّام حرم خود آمدند، و فرمودند: فردا صبح نعش یک فاسق را از بغداد مى آورند که در زمین نجف دفن کنند، بروید و مانع این کار شوید ! و نگذارید او را در جوار من دفن کنند .

فردا که شد خدّام حرم مطهّر یکدیگر را خبر کردند، رفتند و در بیرون دروازه نجف ایستادند، که نگذارند که نعش آن فاسق را وارد کنند، هر قدر انتظار کشیدند کسى رانیاوردند .

شب بعد باز در خواب دیدند حضرت امیر علیه السلام را که فرمود : آن مرد فاسق راکه شب گذشته گفتم نگذارید وارد شوند ،فردا میآیند، بروید و به استقبال او، و او رابا عزّت و احترام تمام بیاورید و در بهترین جاها دفن کنید !!!

گفتند : آقا شب قبل فرمودید نگذارید و حالا می فرمائید بهترین جا دفن شود!؟

حضرت فرمود : آنهایى که نعش را مى آوردند، شب گذشته راه را گم کردند، و عبورشان به زمین کربلا افتاد، باد وزید خاک و غبار زمین کربلا را در تابوت او ریخته از برکت خاک کربلا و احترام فرزندم حسین علیه السلام خداوند از جمیع تقصیرات او گذشت او را آمرزید و رحمت خود را شامل حالش ‍ گردانیده است!

غبارماتم تو آبرو به من بخشید ...
به عالمى ندهم این غبار ماتم را...!

 




تاریخ : سه شنبه 93/6/11 | 11:57 صبح | نویسنده : zaeer | نظرات ()

روزی که آیتالله بهجت زیر عکسش راپاره کرد

این روزها که به قول شهید نور علی شوشتری مواظبیم نام‌مان گم نشود و القاب دست‌سازی که دیگران چاهش را برایمان کنده‌اند از پس و پیش اسم‌مان جا نیافتد یادمان نرود که بودند افرادی که به یک الاحقر و العبد بسنده می‌کردند.

به گزارش فرهنگ نیوز ، این روزها که به قول شهید نورعلی شوشتری مواظبیم ناممان گم نشود و القاب دست‌سازی که دیگران چاهش را برایمان کنده‌اند از پس و پیش اسممان جا نیافتد یادمان نرود که بودند افرادی که به یک الاحقر و العبد بسنده می‌کردند.

اما این افراد همان شمس الشموسی هستند که در یک زمان محدود خلاصه نمی‌شدند و تا عالم وجود دارد آن‌ها هستند. اگر الآن آرزو داریم که ای کاش دوران آیات خدا قاضی و غیره را درک می‌کردیم و تنها در زمان آن‌ها نفسی دم می‌کردیم آیندگان نیز آرزو می‌کنند که ای کاش این دم را هر چند یک بار در حیات آیاتی کم‌نظیر یا بی‌نظیر داشتند، افتخاری که ما به آیت الله بهجت می‌کنیم و آیندگان غبطه‌اش را می‌خورند.

 حجت الاسلام علی بهجت، پسر بزرگوار آیت الله بهجت نقل می‌کند: یک عکسی از ایشان آیت الله بهجت رحمه الله علیه چاپ کرده بودند و زیرش القاب داشت. عکس را داخل پوشه‌ای گذاشته بودم و فقط این نوشته پیدا بود. یک روز آمدم دیدم این نوشته زیر عکس پاره شده است! عکس را در آوردم، دیدم این کار بچه‌ها نبوده است چون تمام القاب عارف و سالک و فقیه و شیخ الفقها و المجتهدین همه را پاره کرده بود، فقط محمد تقی بهجتش را گذاشته بود.

 




تاریخ : سه شنبه 93/6/11 | 11:54 صبح | نویسنده : zaeer | نظرات ()

من یار تنوری می خوام...

می نویسم برای مردی که چهار گوشه قلبش شکسته است...

مامون رقی می گوید: خدمت آقایم، امام صادق(ع) بودم که سهل بن حسن خراسانی وارد شد و به آن حضرت گفت: شما مهر و رحمت دارید. شما اهل بیت امامت هستید. چگونه از حق خویش باز ایستاده اید،با این که صد هزار شمشیرزن آماده به رکاب در خدمت شما هستند.

 آن حضرت فرمود: خراسانی! بنشین! سپس به کنیز خود فرمود:

 «حنیفه!» تنور را آتش کن. کنیز تنور را گرم کرد. آن گاه امام فرمود: خراسانی! برخیز و در تنور بنشین! خراسانی گفت: آقای من!

مرا با آتش مسوزان و از من بگذر! آن حضرت فرمود: گذشتم. در این حال «هارون مکی » که کفش های خویش را به دست گرفته بود، واردشد و سلام کرد. امام فرمود: کفش های خود را زمین بگذار و داخل تنور بنشین! هارون بدون معطلی وارد تنور شد. امام صادق(ع) باسهل بن حسن خراسانی مشغول صحبت شد. مدتی بعد، امام به اوفرمود: برخیز و به داخل تنور نگاه کن! خراسانی می گوید: برخاستم و به داخل تنور نظر افکندم. هارون در داخل تنور چهارزانو نشسته بود. مدتی بعد او از تنور بیرون آمد و به ما سلام کرد. امام فرمود: در خراسان چند نفر مثل این مرد دارید؟ خراسانی گفت: به خدا قسم! یک نفر هم نیست. امام فرمود: «اما انا لا نخرج فی زمان لا نجد فیه خمسه معاضدین لنا نحن اعلم بالوقت »; بدان! ماهنگامی که پنج نفر یاور و پشتیبان نداشته باشیم قیام نمی کنیم. ما نسبت به زمان قیام داناتریم.

منبع روایت:

بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج‏47، صفحه123.

دسته ها و هیات های عزاداری پرشورتر شده ، شعرها زیباتر ، زنجیر زدن ها محکم تر ، طبل زدن ها پرشورتر، علم کش ها قدرتمند تر اما ، اما نیت ها، تو خالی تر ...




تاریخ : شنبه 93/4/21 | 10:19 صبح | نویسنده : zaeer | نظرات ()

فلانی این آقا مرحمت رفیق ماست....

 به گزارش خادم الشهداء ، در یکی از روزها زمانی که آیت الله خامنه ای، رییس جمهور وقت، از ساختمان ریاست جمهوری خارج می شد، متوجه سر و صدایی شد که از همان نزدیکی شنیده می شد.صدا از طرف محافظ ها بود که دور کسی حلقه زده بودند و چیز هایی می گفتند. صدای جیغ مانندی هم دائم فریاد می زد: «آقای رییس جمهور! آقای خامنه ای! من باید شما را ببینم.» رییس جمهور از پاسداری که نزدیکش بود پرسید: «چی شده؟ کیه این بنده خدا؟»
پاسدار گفت: «نمی دانم حاج آقا! موندم چطور تا این جا تونسته بیاد جلو.» پاسدار که ظاهرا مسئول تیم محافظان بود، وقتی دید رییس جمهور خودش به سمت سر و صدا به راه افتاد، سریع جلوی ایشان رفت و گفت: «حاج آقا شما وایسید، من می رم ببینم چه خبره»
کمتر از یک دقیقه طول کشید تا برگشت و گفت: «حاج آقا! یه بچه اس. می گه از اردبیل کوبیده اومده این جا و با شما کار واجب داره. بچه ها می گن با التماس خودشو رسونده تا این جا. گفته فقط می خوام قیافه آقای خامنه ای رو ببینم، حالا می گه می خوام باهاش حرف هم بزنم»
رییس جمهور گفت: «بذار بیاد حرفش رو بزنه. وقت هست.»

پسرکی 12-13 ساله از میان حلقه محافظان بیرون آمد و همراه با سرتیم محافظان، خودش را به رییس جمهور رساند. صورت سرخ و سرما زده اش، خیس اشک بود. هنوز در میانه راه بود که رییس جمهور دست چپش را دراز کرد و با صدای بلند گفت: «سلام بابا جان! خوش آمدی» پسر با صدایی که از بغض و هیجان می لرزید، به لهجه ی غلیظ آذری گفت: «سلام آقا جان! حالتان خوب است؟» رییس جمهور دست سرد و خشکه زده ی پسرک را در دست گرفت و گفت: «سلام پسرم! حالت چطوره؟» پسر به جای جواب تنها سر تکان داد.
رییس جمهور از مکث طولانی پسرک فهمید زبانش قفل شده. سرتیم محافظان گفت: «اینم آقای خامنه ای! بگو دیگر حرفت را» ناگهان رییس جمهور با زبان آذری سلیسی گفت: «شما اسمت چیه پسرم؟»
پسر که با شنیدن گویش مادری اش انگار جان گرفته بود، با هیجان و به ترکی گفت: «آقاجان! من مرحمت هستم. از اردبیل تنها اومدم تهران که شما را ببینم.»

آقای خامنه ای دست مرحمت را رها کرد و دست رو ی شانه او گذاشت و گفت:‌ «افتخار دادی پسرم. صفا آوردی. چرا این قدر زحمت کشیدی؟ بچه ی کجای اردبیل هستی؟» مرحمت که حالا کمی لبانش رنگ تبسم گرفته بود گفت: «انگوت کندی آقا جان!» رییس جمهور پرسید: «از چای گرمی؟» مرحمت انگار هم ولایتی پیدا کرده باشد تند گفت: «بله آقاجان! من پسر حضرتقلی هستم.» آقای خامنه ای گفت: «خدا پدر و مادرت رو برات حفظ کنه.» 

مرحمت گفت: «آقا جان! من از ادربیل آمدم تا این جا که یک خواهشی از شما بکنم.» رییس جمهور عبایش را که از شانه راستش سر خوره بود درست کرد و گفت: «بگو پسرم. چه خواهشی؟» 

-آقا! خواهش می‌کنم به آقایان روحانی و مداحان دستور بدهید که دیگر روضه حضرت قاسم(ع) نخوانند! 

-چرا پسرم؟

مرحمت به یک باره بغضش ترکید و سرش را پایین انداخت و با کلماتی بریده بریده گفت: «آقا جان! حضرت قاسم(ع) 13 ساله بود که امام حسین(ع) به او اجازه داد برود در میدان و بجنگد، من هم 13 ساله م است ولی فرمانده سپاه اردبیل اجازه نمی‌دهد به جبهه بروم! هر چه التماسش می کنم می‌گوید 13 ساله‌ها را نمی‌فرستیم. اگر رفتن 13 ساله ها به جنگ بد است، پس این همه روضه حضرت قاسم(ع) را چرا می خوانند؟»
حالا دیگر شانه های مرحمت آشکارا می لرزید. رییس جمهور دلش لرزید. دستش را دوباره روی شانه مرحمت گذاشت و گفت: «پسرم! شما مگر درس و مدرسه نداری؟ درس خواندن هم خودش یک جور جهاد است» مرحمت هیچی نگفت. فقط گریه کرد و حالا هق هق ضعیفی هم از گلویش به گوش می رسید.

رییس جمهور مرحمت را جلو کشید و در آغوش گرفت و رو به سرتیم محافظانش کرد و گفت: «آقای...! یک زحمتی بکش با آقای ... تماس بگیر بگو فلانی گفت این آقا مرحمت رفیق ما است. هر کاری دارد راه بیاندازید. هر کجا هم خودش خواست ببریدش. بعد هم یک ترتیبی هم بدهید برایش ماشین بگیرند تا برگردد اردبیل. نتیجه را هم به من بگویید.»

آقای خامنه ای خم شد، صورت خیس از اشک مرحمت را بوسید و گفت: «ما را دعا کن پسرم. درس و مدرسه را هم فراموش نکن. سلام مرا به پدر و مادر و دوستانت در جبهه برسان.»

 

 


 جمله مرحمت در ارتباط با روضه حضرت قاسم علیه السلام موجب شد، آقا طی دستخطی که مطابق متن زیرمرقوم فرمودند اجازه حضور این نوجوان در جبهه بدهند:

 

 "مرحمت عزیز می تواند بدون محدودیت به منطقه اعزام شود. امضا: سیدعلی خامنه ای، رئیس جمهور"

 


 

 کمتر از سه روز بعد، فرمانده سپاه اردبیل، مرحمت را خوشحال و خندان دید که با حکمی پیشش آمد. حکم لازم الاجرا بود. می توانست باز هم مرحمت را سر بدواند ولی مطمئن بود که می رود و این بار از خود امام خمینی حکم می آورد. گفت اسمش را نوشتند و مرحمت بالازاده رفت در لیست بسیجیان لشکر 31 عاشورا.
با این اجازه مرحمت عازم جبهه شد. و سرانجام در 21 اسفند سال 1363 «مرحمت» در عملیات بدر به جوار «رحمتِ» الهی پرکشید و شهیــد شد.

 منبع:http://www.ammarname.ir




تاریخ : دوشنبه 93/4/16 | 11:19 صبح | نویسنده : zaeer | نظرات ()

چه حس خوبیه

چه حس خوبیه ...چه حال خوبیه...

ماه رمضون با سختی روزه گرفتناش همیشه حال خوبی به آدم میده ...

چه خوبه همیشه همه وقت آدم چشم و گوش باشه تا خطا نکنه ...

خدایا بابت همه نعمتهات شکر... بخصوص بابت این ماه مبارک ...

واقعا ادم حس میکنه اندازه چند متر بالاتر از زمینه..به عرش نزدیک تره...مهربونیا و دلرحمیا تو این ماه بیشتره...امار نشون میده جنایات تو این ماه کمتره...همه ادما با دهان روزه ولی شادن، خوشحالن....

خدایا کمک کن...همون طور که همیشه میکنی...بتونیم تو این ماه تمرین بندگی بکنیم و عبد خوبی برات باشیم...

ان تصوموا خیر لکم ان کنتم تعلمون...بله خدا جونم بنای عمل کردن دارم

یا ایها الذین آمنوا کتب علیکم الصیام کما کتب على الذین من قبلکم لعلکم تتقون..واقعا میخوام با تقوا شم..

شهر رمضان الذى انزل فیه القرآن هدى للناس و بینات من الهدى و الفرقان فمن شهد منکم الشهر فلیصمه و من کان مریضا او على سفر فعدة من ایام اخر یرید الله بکم الیسر و لا یرید بکم العسر و لتکملوا العدة و لتکبروا الله على ما هدیکم و لعلکم تشکرون... و واقعا بنای شکر گزاری دارم...

پس دستمو بگیر...خیلی کمکم کن...خیلی

 




تاریخ : سه شنبه 93/4/10 | 10:3 صبح | نویسنده : zaeer | نظرات ()

دلم گرفته آقا

آخ که چقد دلم می خواد.....




تاریخ : یکشنبه 93/4/8 | 1:48 عصر | نویسنده : zaeer | نظرات ()

گرطبیبانه بیایی به سر بالینم/به دو عالم ندهم لذت بیماری را...

 پیامیر اکرم (ص) می فرماید : اًلخلقُ عیالُ الله فَاَحَبَهُم الی الله عَزُوجل اَنفقَهُم لِعیالهِ: همه ی انسانها ، عیال خدای بزرگ هستند و کسی در پیشگاه او محبوب و عزیز است که انفاق و بخشش بیشتری به عیال خدا انجام دهد .

برای اهدای کلیه ابتدا از همسرم اجازه گرفتم/ می‌گفتند این طلبه سلامت عقلی ندارد/ 15 سجاد دیگر سراغ دارم

کمیل نظافتی که بچه محل‌ها به او «40 کیلویی» می‌گفتند، کاری کرد کارستان! ایثاری کرد که آدم‌های 140 کیلویی هم جرأت انجامش را ندارند. او کلیه‌اش را با لبخند معصومانه یک کودک تاخت زد تا آن‌ها که از جوانمردی و مروت بویی نبرده‌اند، بگویند: حاج‌آقا سلامت عقلی ندارد!

  

http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13930125000908

 




تاریخ : دوشنبه 93/3/5 | 11:26 صبح | نویسنده : zaeer | نظرات ()