حکایتهای پند آموز - زائر
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خلاصه علم

دانشمندی یکی را گفت: چرا تحصیل علم نمیکنی؟ آنشخص گفت: آنچه خلاصه علم است بدست آورده ام.

دانشمند از او پرسید که خلاصه علم چیست؟ گفت: پنج چیز است:

اول آنکه تا راست به اتمام نرسد، دروغ نگویم.

دوم آنکه تا حلال منتهی نشود، دست به حرام دراز نکنم.

سوم آنکه تا از تفتیش نفس خود فارغ نشوم، به جستجوی عیب مردم نپردازم.

چهارم آنکه تا خزانه رزق خداوند به آخر نرسد به در هیچ مخلوقی التجا نبرم.

پنجم آنکه تا قدم در بهشت ننهم، از کید شیطان و از غرور نفس نافرمان، غافل نباشم.

(کشکول منتظری یزدی)




تاریخ : جمعه 89/7/2 | 10:34 صبح | نویسنده : zaeer | نظرات ()

اگر دلش با خدایش باشد ...

روایت است که مردى در مسجد مدینه به نماز ایستاده بود و با ریشش بازى مى کرد، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: اگر دلش با خدایش باشد با ریشش بازى نمى کند.

ور نباشد خشوع و دمسازى ........... دیو با سبلــتش کــند بازى

(هزار و یک کلمه - علامه حسن زاده آملی، ج 3، ص 284)




تاریخ : جمعه 89/7/2 | 10:31 صبح | نویسنده : zaeer | نظرات ()

چهار جوابی که زاهد را تکان داد

زاهدی گوید: جواب چهار نفر مرا سخت تکان داد.

اول: مرد فاسدی از کنار من گذشت و من گوشه لباسم را جمع کردم تا به او نخورد.
او گفت: ای شیخ خدا میداند که فردا حال ما چه خواهد بود!

دوم: مستی دیدم که افتان و خیزان راه میرفت به او گفتم قدم ثابت بردار تا نیفتی.
گفت: تو با این همه ادعا قدم ثابت کرده ای؟

سوم: کودکی دیدم که چراغی در دست داشت گفتم این روشنایی را از کجا اورده ای؟
کودک چراغ را فوت کرد و ان را خاموش ساخت و گفت: تو که شیخ شهری بگو که این روشنایی کجا رفت؟

چهارم: زنی بسیار زیبا که درحال خشم از شوهرش شکایت میکرد. گفتم اول رویت را بپوشان بعد با من حرف بزن.
گفت: من که غرق خواهش دنیا هستم چنان از خود بیخود شده ام که از خود خبرم نیست؛ تو چگونه غرق محبت خالقی که از نگاهی بیم داری؟




تاریخ : پنج شنبه 89/7/1 | 11:45 عصر | نویسنده : zaeer | نظرات ()

محبت من....

پیامبر(ص) در شب معراج به خدا چنین عرض کرد:

«پروردگارا!کدام کار بهترین کار است؟»

خداوند فرمود:

«هیچ چیزی نزد من برتر از توکل بر من

و خشنودی به آنچه قسمت کرده ام،نیست.

ای محمّد!

محبتم را شامل حال آنان که همدیگر را

به خاطر من دوست دارند،نموده ام.

محبتم شامل آنانکه به خاطر من

به همدیگر مهربان هستند،خواهد شد.

محبت من شامل حال آنان که به خاطر من

پیوند دوستی دارند،می شود.

محبت من بر آنان که بر من توکل می کنند،

واجب است.

برای محبت من حدود و نهایتی نیست...»

دشت




تاریخ : دوشنبه 89/5/25 | 5:48 صبح | نویسنده : zaeer | نظرات ()

روزی سوراخ کوچکی در یک پیله ظاهر شد.

روزی سوراخ کوچکی در یک پیله ظاهر شد.

 

شخصی نشست و ساعت ها تقلای پروانه برای بیرون آمدن از سوراخ کوچک پیله را تماشا کرد.

آن گاه تقلای پروانه متوقف شد و به نظر می رسید که خسته شده،و دیگر نمی تواند به تلاشش ادامه دهد.

آن شخص مصمم شد به پروانه کمک کند و با برش قیچی سوراخ پیله را گشاد کرد.
پروانه به راحتی از پیله خارج شد، اما جثه اش ضعیف و بال هایش چروکیده بودند.

آن شخص به تماشای پروانه ادامه داد .
او انتظار داشت پر پروانه گسترده و مستحکم شود و از جثه ی او محافظت کند.
اما چنین نشد!

در واقع پروانه ناچار شد همه ی عمر را روی زمین بخزد و هر گز نتوانست با بال هایش پرواز کند.

آن شخص مهربان نفهمید که محدودیت پیله و تقلا برای خارج شدن از سوراخ ریز آن را خدا برای پروانه قرار داده بود، تا به آن وسیله مایعی از بدنش ترشح شود و پس از خروج از پیله به او امکان پرواز دهد.

گاهی اوقات در زندگی فقط به تقلا نیاز داریم.

اگر خداوند مقرر می کرد بدون هیچ مشکلی زندگی کنیم، فلج می شدیم، به اندازه ی کافی قوی نمی شدیم و هرگز نمی توانستیم پرواز کنیم.

من نیرو خواستم و خداوند مشکلاتی سر راهم قرار داد، تا قوی شوم.
من دانش خواستم و خداوند مسایلی برای حل کردن به من داد.

من سعادت و ترقی خواستم و خداوند به من قدرت تفکر و زور بازو داد تا کار کنم.
من شهامت خواستم و خداوند موانعی سر راهم قرار داد، تا آنها را از میان بردارم.

من انگیزه خواستم و خداوند کسانی را به من نشان داد که نیازمند کمک بودند.
من محبت خواستم و خداوند به من فرصت داد تا  به دیگران محبت کنم.

من به آنچه خواستم نرسیدم...
اما آنچه به آن نیاز داشتم ،به من داده شد.

نترس با مشکلات مبارزه کن و بدان که می توانی بر آنها غلبه کنی.




تاریخ : سه شنبه 89/1/24 | 1:25 صبح | نویسنده : zaeer | نظرات ()