مناجات - زائر
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دعایم کن...

 مرا بسپار در یادت

 

به وقت بارش باران

نگاهت گر به آن بالاست 

و در رقص دعا 

قلبت مثال بید می لرزد 

دعایم کن 

دعایم کن که من 

محتاج محتاجم




تاریخ : سه شنبه 89/6/9 | 12:58 صبح | نویسنده : zaeer | نظرات ()

بعد از تو...

بعد از تو اذان بوی پریشانی داد

                                              محراب نخست با تو قربانی داد           

 گفتند:مگر نماز هم می خوانده!؟

                                              شمشیر شهادت مسلمانی داد

بوی پریشانی

 




تاریخ : سه شنبه 89/6/9 | 12:55 صبح | نویسنده : zaeer | نظرات ()

بارالها چقدر زود می گذرد لحظه های عشق بازی با تو...

بارالها چقدر زود می گذرد لحظه های عشق بازی با تو...

و چقدر دلگیر است گذشت هر ثانیه و هر لحظه اش ...

و چه شیرین است به انتظار نشستن لحظه ای دیگر...

و چه زیباست وقتی که می خوانم :

هر گه که یکی از بندگان گنهکار پریشان روزگار،

دست انابت به امید اجابت به درگاه حق بردارد، ایزد تعالی دراو نظرنکند.

بازش بخواند، باز اعراض کند. بار دیگرش به تضرع و زاری بخواند.

حق تعالی فرماید : « یا ملائکتی، دعوتش اجابت کردم و امیدش بر آوردم

که از بسیاری دعا و زاری بنده همی شرم دارم.»

ناگاه و بی اختیار یاد این بیت می افتم :

کرم بین و لطف خداوندگار

گنه بنده کرده ست و او شرم سار

امّا عاکفان کعبه ی جلالش به تقصیر عبادت معترف که:

تو را چنان که شایسته است، پرستش نکر ده ایم.

و واصفان حلیه ی جمالش به تحیر منسوب که:

تو را چنان که سزاوار شناسایی توست، نشناختیم.

ای مرغ سحر عشق ز پروانه بیاموز

کان سوخته را جان شد و آواز نیامد




تاریخ : شنبه 89/5/30 | 2:38 عصر | نویسنده : zaeer | نظرات ()

مهلت می دهیم امّا رهایشان نمی کنیم

روزی رسول خدا (ص) نشسته بودند که عزرائیل به ملاقات آن حضرت آمد.

پیامبر(ص) درخال صحبت با او پرسیدند : «ای عزرائیل تو چندین سال است که

مامور قبض روح انسان ها هستی، آیا تاکنون دلت برای کسی هم رحم آمده است؟»

عزرائیل گفت: من در این مدتدلم برای دو نفر سوخت:

1. روزی دریا طوفانی شد و امواج سهمگین دریا یک کشتی را درهم شکست.

همه ی سرنشینان کشتی غرق شدند، تنها یک زن حامله نجات یافت .

او سوار بر پاره ی تخته ی کشتی شد و امواج ملایم او را به ساحل آورد

و در جزیره ای افکند. در این میان پسری از او متولد شد. من مامور شدم

جان آن زن را قبض کنم. دلم به حال آن پسر که نوزاد او بود، سوخت.

2. هنگامیکه شداد بن عاد، سال ها به ساختن باغ بزرگ و بهشت

بی نظیرخود پرداخت و همه ی توان و امکانات و ثروت خود را

درساختن آن صرف کرد و خروارها طلا و گوهر های دیگر را برای

ستون ها و سایر زرق وبرق آن خرج نمود تا تکمیل شد،وقتی که خواست

از آن دیدار کند، همین که خواست از اسب پیاده شود و پای راست خود را

از رکاب برزمین نهاد ، هنوز پای چپش بر رکاب بود که فرمان از سوی خدا آمد

که جان او را قبض کنم. آن تیره بخت از پشت اسب، بین زمین و رکاب گیرکرد

و مرد. دلم به حال او سوخت، از این رو که عمری را به امید دیدار بهشتی که

ساخته بود به سربرد، سرانجام هنوز چشمش برآن نیفتاده بود که اسیرمرگ شد.

هنگامی که سخنان عزرائیل به اینجا رسید، جبرئیل به محضر پیامبر(ص) رسید

و گفت : ای محمّد، خدایت سلام رسانده و می فرماید:

به عظمت و جلالم سوگند که آن کودک ، همان شداد بن عاد بود. او را از

دریای بیکران به لطف خود گرفتیم، بی مادر تربیت کردیم و به پادشاهی رساندیم.

در عین حال، کفران نعمت کرد و خودبینی و تکبر نمود و پرچم مخالفت برافراشت.

سرانجام عذاب سخت ما، او را فرا گرفت تا جهانیان بدانند که

ما به کافران مهلت می دهیم امّا آنها را رها نمی کنیم.

چنان که در قرآن نیز آمده است:

« انما نملی لهم لیزدادوا اثما ولهم عذاب مهین» ما به کافران مهلت می دهیم تنها

برای اینکه برگناهان خود بیفزایند و برای آنهاعذاب خوار کننده ای آماده شده است.

( سوره ی آل عمران آیه ی 178)

آری،خداوند ممکن است در مقاطعی از زمان، امکانات مادی و زرق و برق دنیا را

در اختیار کسانی قرار دهد که بسیاری از قلوب ضعیف را به سؤال وشک و تردید

وادارد، امّا واقعیت این است که سنت لایتغیر الهی، براین اصلاستوار است که

هرگز اهل کفر و ظلم را رها نخواهد فرمود ومهلت به آنان را به عنوان موقعیتی

برای افزایش گناهان آنان و آزمایش دیگران مقرر فرموده است.

 

 




تاریخ : شنبه 89/5/30 | 2:26 عصر | نویسنده : zaeer | نظرات ()

گزیده ای از مناجات خواجه عبدالله انصاری...

الهی! تو آنی که از احاطت اوهام بیرونی، و از ادراک عقل مصونی، نه مُدرَک عیونی، کارساز هر مفتونی، و شادساز هر محزونی، در حکم، بی‌چرا، و در ذات بی‌چند، و در صفات بی‌چونی.

الهی! در جلال، رحمانی، در کمال، سبحانی، نه محتاج زمانی، و نه آرزومند مکانی، نه کسی به تو ماند، و نه به کسی مانی، پیداست که در میان جانی، بلکه جان زنده به چیزی است که تو آنی.

الهی! یکتای بی‌همتایی، قیّوم توانایی، بر همه چیز بینایی، در همه حال دانایی، از عیب مصفّایی، از شریک مبرّایی، اصل هر دوایی، داروی دلهایی، شاهنشاه فرمانفرمایی، معزّز به تاج کبریایی، مسندنشین استغنایی، به تو رسد ملک خدایی.

الهی! نام تو، ما را جواز، مهر تو، ما را جهاز، شناخت تو، ما را امان، لطف تو، ما را عیان.

الهی! ضعیفان را پناهی، قاصدان را بر سر راهی، مؤمنان را گواهی، چه عزیز است آن کس که تو خواهی.

یا ربّ دل پاک و جانِ‌ آگاهم ده آه شب و گریه سحرگاهم ده

در راه خود اول زخودم بی‌خود کن بی‌خود چو شدم زخود به خود راهم ده

الهی! می‌بینی و می‌دانی، و برآوردن، می‌توانی.

الهی! چون حاضری چه جویم، و چون ناظری چه گویم؟

الهی! هر روز که برمی‌آید، ناکس‌ترم، و چنان که پیش می‌روم، واپس‌ترم!

الهی! تو بساز که دیگران ندانند، و تو نواز که دیگران نتوانند.

الهی! چون توانستم، ندانستم، و چون که دانستم، نتوانستم.

الهی! بیزارم از آن طاعتی که مرا به عُجب آرد، و بنده آن معصیتم که مرا به عذر آورد.

الهی! دانایی ده که از راه نیفتم، و بینایی ده که در چاه نیفتم.

الهی! هر که را عقل دادی، چه ندادی؟ و هر که را عقل ندادی، چه دادی؟!

الهی! اگر عالم باد گیرد، چراغ مُقبل کشته نشود، و اگر همه جهان آب گیرد، ایاغ؛ مُدبر شسته نشود!

الهی! اگر به «دعا» فرمان است، قلم رفته را چه درمان است؟

الهی! ابوجهل، از کعبه می‌آید! و ابراهیم از بتخانه! کار به عنایت بود، باقی بهانه.

الهی! هر که را خواهی برافتند، گویی با دوستان تو درافتد.

الهی! «دعا» به درگاه تو لجاج است، چون دانی که بنده به چه محتاج است.

با صنع تو هر مورچه رازی دارد با شوق تو هر سوخته نازی دارد

ای خالق ذوالجلال نومید مکن آن را که به درگهت نیازی دارد.

«والسّلام»

 




تاریخ : دوشنبه 89/5/25 | 6:2 صبح | نویسنده : zaeer | نظرات ()

در سرزمین کفر تو بودی/مناجات شهید چمران

" خدایا می دانی که در زندگی پرتلاطم خود، لحظه ای تو را فراموش نکردم.همه جا به طرفداری حق قیام کرده ام. حق را گفته ام. از مکتب مقدس تو در هر شرایطی دفاع کرده ام. کمال و جمال و جلال تو را به همه مخالفان و منکران وجودت عرضه کرده ام و از تهمت ها و بدگویی ها و ناسزاهای آنها ابا نکردم. در آن روزگاری که طرفداری ازاسلام به ارتجاع و به قهقراگری تعبیر می شد و کمتر کسی جرأت می کرد که از مکتب مقدس تو دفاع کند، من در همه جا، حتی در سرزمین کفر، علم اسلام را بر می افراشتم و با تبلیغ منطقی و قوی خود، همه مخالفین را وادار به احترام می کردم و تو ای خدای بزرگ! خوب می دانی که این فقط بر اساس اعتقاد و ایمان قلبی من بود و هیچ محرک دیگری جز تو نمی توانست داشته باشد."

وقتی اینو خوندم....از خودم ناراحت شدم..که چرا من مثل این آدم نبودم ونیستم؟؟؟آدمی که هر جا وهر لحظه بوی خدارو میده؟؟؟؟؟؟؟

اینه نمونه ی یک مومن واقعی




تاریخ : پنج شنبه 89/5/21 | 1:37 صبح | نویسنده : zaeer | نظرات ()

مهربانترینم...مرا دریاب

 این دل خسته تا همیشه در آسمان عشق تو پرواز  میکند .. .. 

 و تو آنقدر بزرگی که کوچکی و حقارتم را  می گسترانی و زنده میگردانی ... 

 من غریب و نا آشنا  در کوچه پس کوچه های مبهم زندگی گمگشته ام 

 و تو  آشنایی و راهنما ... 

 من زندگی ام به یک مو بند  است ... 

 جسم خسته ام را دریاب که به دستهای نوازشگر  تو محتاج است ، 

 روح سرکش و طغیانگرم را آرام کن  که در پی ات شبها بی قرار و بی تابست ، 

 قلب پر تپش ام را حس کن که برای رسیدن به  تو چه نامنظم در سینه ام در تقلاست ، 

 چشمهای غمگینم  را ببین  که پیوسته برای دیدنت عاشقانه در انتظار است  ، 

 بغض گلویم را بگیر  که این همان درد دوری  و دلتنگی است ، 

  آتش این وجود نگرانم را خاموش  کن که آفت بزرگی از حسد در تن ضعیف و بیمارم  است ، 

 و به من اطمینان ببخش که به حال خود  رهایم نمیکنی ...  

  ای خدای من....




تاریخ : سه شنبه 89/2/21 | 4:5 عصر | نویسنده : zaeer | نظرات ()

خدایا...

دنیا ، دنیا ، دنیا

یک روز می آییم

و فردایی بازگشت مارا به خاک سر می دهند

و اذان الله و اکبر  باز شنیده می شود ...

از نگاهی دیگر ولی این بار از آن من است

و بدان که تنها خداوندست جاوید کمال

و ما رهگذران جاویدانیم .

به راستی عمر ما ؟

سر آغاز بازگشت دوباره ما کی ندایش به گوش می رسد ؟

ثانیه ای بعد ؟

ساعتی بعد ؟

 روزی بعد ؟

... و یا آنکه دیروز به همنشین قدیمی خود - خاک - پیوست ;  من بوده ام ...

چرا به خود نمی آیم خدایا ؟

.... که روزی این سرنوشت است که مرا به دامن خاک می سپرد نه تصمیم من

آیا برای مرگ آماده ام ...

.

خدایا افسوس را آخرین توشه ام مکن ...

.




تاریخ : پنج شنبه 89/1/26 | 12:30 عصر | نویسنده : zaeer | نظرات ()

تو مرا بخواه...

فاصله ...

 آنچنان هم که می گویند دور نیست

گاهی چنان به من نزدیکی

و گاهی چنان دور

که محو بودنم در تو عجیب نیست

از دلم تا دلت راهی نیست

تو مرا بخواه

تا بدانی فاصله ها بی معنی است ...

 

 




تاریخ : پنج شنبه 89/1/26 | 12:26 عصر | نویسنده : zaeer | نظرات ()

خدایا ، فقط تو

" هر گاه دلم رفت تا محبت کسی را به دل بگیرد، تو او را خراب کردی، خدایا، به هر که و به هرچه دل بستم، تو دلم را شکستی، عشق هر کسی را که به دل گرفتم، تو قرار از من گرفتی، هر کجا خواستم دل مضطرب و دردمندم را آرامش دهم، در سایه امیدی، و به خاطر آرزویی، برای دلم امنیتی به وجود آورم، تو یکباره همه را برهم زدی، و در طوفان های وحشت زای حوادث رهایم کردی، تا هیچ آرزویی در دل نپرورم و هیچ خیری نداشته باشم و هیچ وقت آرامش و امنیتی در دل خود احساس نکنم... تو این چنین کردی تا به غیر از تو محبوبی نگیرم و به جز تو آرزویی نداشته باشم، و جز تو به چیزی یا به کسی امید نبندم، و جز در سایه توکل به تو، آرامش و امنیت احساس نکنم... خدایا ترا بر همه این نعمتها شکر می کنم."




تاریخ : سه شنبه 89/1/24 | 1:8 صبح | نویسنده : zaeer | نظرات ()