الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
به بوی نافهای کاخر صبا زان طره بگشاید زتاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دلها
مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم جرس فریاد میدارد که بربندید محملها
به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید که سالک بیخبر نبود ز راه و رسم منزلها
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها
همه کارم ز خود کامی به بدنامی کشید آخر نهان کی ماند آن رازی کز او سازند محفلها
حضوری گر همیخواهی از او غایب مشو حافظ متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهملها
یک شب مجنون نمازش را شکست / بی وضو در کوچه ی لیلا نشست
عشق، آن شب مست مستش کرده بود / فارغ از جام الستش کرده بود
کفت یا رب از چه خوارم کرده ای؟ /بر طبیب عشق دارم کرده ای؟
خسته ام زین عشق ،دل خونم مکن
مرد این بازیچه دیگر نیستم / این تو و لیلای تو... من نیستم!
گفت ای دیوانه ،لیلایت منم /در رکعت پنهان وپیدایت منم
سالها باجور لیلا ساختی / من کنارت بودم و نشناختی....
با قلبی رئوف وروح آرامی نیاز آرزوهایشان را در الفاظم نشان گیرند بدون آنکه در اعماق فرمانم پیامی از خدا گیرند و پای در راه بگذارند.
من از آنان گله دارم....
هزاران صد هزار گله دارم...
یکی خواند مرا گنگ و غلط با چهچهی گوئی که آهنگ غنا هستم!
یکی بندد مرا بر بازویش بی فهم و بی درک و تامل برای آنکه خیرالحافظین هستم.!
یکی آویزدم برگردنش گوئی صلیبی از طلا هستم! یکی نالد مرا در بزم غم،گوئی که شعر مرده ها هستم!
یکی هم بهر حفظ مال و جانش غافل از یاد خدایش،ببندد یک قطعه ام رابر خودش بر خانه اش بر جان ومال و بچه اش تااز بلا ودرد وآتش در امان باشد.
من از آنان گله دارم!
در آن دم که عزیزی از وطن عزم سفردارد ،مادری یا خواهری یا همسری در بدرقه از من پلی بالا سرش بندد،تا که از زیر آن اول قدم راپیش بگذارد ودائم از خطرها در امان باشد
به دیوار مناره،برفراز گنبدوباره،به گرداگرد تکیه مقبره، مدفن وقندیل مسجدهابا خط تزئینی و سردرهم معماروار ناخوانا،مرابا صنعت تذهیب عرضه میدارند
برای نذر دنیا و ثوابآخرت از باء تاسین خواندنم را باشتابی ختم می گیرند
من از آنان گله دارم!!!!!
تنها ذکر الفاظم تهی از معنی چون وردی مقدس بی تفهم،بی تعقل بی تامل بی تفکر !
تنها برای رفع حاجت یا ثواب آن نثار رفتگان وبس! فلانی در تمام زندگانی ندارد با من هیچ آشنایی...
ولی هنگام تردید وبلا تکلیفی اش در انتخاب مسکن و یاری و آغاز هر کاری به دامانم زند دست و گشاید لای اوراقم که یابد راه خودراخوب یا بد یا میانه که بعداز آن تمامعذر و تقصیر وگناهش را به پای من بیاندازد!
من از آنان گله دارم....
برای یمن هر مسکن مرا با آب وآیینه به آنجا می برند اول که شاید مبارک گردد آن خانه اگر چه هر خلاف و هر گناه و هر تباهی و هلاکت ها در آن باشد!
کنار هفت سین سفره شان در صف سیر وسماق و سرکه وسنجد!
به همراه صداق زن،به پیش چشم داماد سیه پوش و عروس نقره ای دامن،کنار هزاران معصیت در پیش نامحرم، به دنبال طبل و نی و آواز ورقص وپایکوبی شان!
من حاضرم اما برای چه؟؟؟؟؟
به بالین مریضان ،برسینه نوباوگان،یا که جیب مردمان،روی قبر مردگان!!!
من حاضرم اما برای چه؟؟؟
تحجر یا تکامل؟تفنن! یا که تعظیم شعائر ؟برای آب ونان!یا حفظ مال و جان!
من از آنان گله دارم!!
باکدامین لغتی من زتوتکریم کنم
بهرآن خدمت بی حدتوتعظیم کنم
استادم چه کنم بهرتوجزآن که به صدق
شاخه ای ازگل معنی به توتقدیم کنم.
استادعزیزم روزت مبارک.....
.: Weblog Themes By Pichak :.