مادر به اشک روضه مرا شیر داده است....
در شیر آب کرده ولی سود با من است...
چهار سخنی که زاهد را تکان داد! زاهدی گوید: افتان و خیزان راه میرفت به او گفتم قدم ثابت بردار تا نیفتی . گفت تو با این همه ادعا قدم ثابت کرده ای؟
جواب چهار نفر مرا سخت تکان داد . اول مرد فاسدی از کنار من گذشت و من گوشه لباسم را جمع کردم تا به او نخورد . او گفت ای شیخ خدا میداند که فردا حال ما چه خواهد بود!
دوم مستی دیدم که ...
سوم کودکی دیدم که چراغی در دست داشت گفتم این روشنایی را از کجا اورده ای ؟ کودک چراغ را فوت کرد و ان را خاموش ساخت و گفت:تو که شیخ شهری بگو که این روشنایی کجا رفت؟
چهارم زنی بسیار زیبا که درحال خشم از شوهرش شکایت میکرد . گفتم اول رویت را بپوشان بعد با من حرف بزن .
گفت من که غرق خواهش دنیا هستم چنان از خود بیخود شده ام که از خود خبرم نیست تو چگونه غرق محبت خالقی که از نگاهی بیم داری؟
یکی بود ، یکی نبود. آن یکی که وجود داشت ، چه کسی بود؟ همان خدا بود وغیر از خدا هیچکس نبود. این قصه را جدی بگیرید که غیر از خدا هیچ کس نیست .
هر وقت دلش می گرفت به کنار رودخانه می آمد. در ساحل می نشست و به آب نگاه می کرد. پاکی و طراوت آب، غصه هایش را می شست. اگر بیکار بود همانجا می نشست و مثل بچه ها گِل بازی می کرد.
آن روز هم داشت با گِل های کنار رودخانه، خانه می ساخت. جلوی خانه باغچه ایی درست کرد و توی باغچه چند ساقه علف و گُل صحرایی گذاشت.
ناگهان صدای پایی شنید برگشت و نگاه کرد. زبیده خاتون (همسر خلیفه) با یکی از خدمتکارانش به طرف او آمد. به کارش ادامه داد. همسر خلیفه بالای سرش ایستاد و گفت:
- بهلول، چه می سازی؟
بهلول با لحنی جدی گفت:
- بهشت می سازم.
همسر هارون که می دانست بهلول شوخی می کند، گفت:
- آن را می فروشی؟!
بهلول گفت:
- می فروشم.
- قیمت آن چند دینار است؟
- صد دینار.
زبیده خاتون گفت:
- من آن را می خرم.
بهلول صد دینار را گرفت و گفت:
- این بهشت مال تو، قباله آن را بعد می نویسم و به تو می دهم.
زبیده خاتون لبخندی زد و رفت.
بهلول، سکه ها را گرفت و به طرف شهر رفت. بین راه به هر فقیری رسید یک سکه به او داد. وقتی تمام دینارها را صدقه داد، با خیال راحت به خانه برگشت.
زبیده خاتون همان شب، در خواب، وارد باغ بزرگ و زیبایی شد. در میان باغ، قصرهایی دید که با جواهرات هفت رنگ تزئین شده بود. گلهای باغ، عطر عجیبی داشتند. زیر هر درخت چند کنیز زیبا، آماده به خدمت ایستاده بودند. یکی از کنیزها، ورقی طلایی رنگ به زبیده خاتون داد و گفت:
- این قباله همان بهشتی است که از بهلول خریده ای.
وقتی زبیده از خواب بیدار شد از خوشحالی ماجرای بهشت خریدن و خوابی را که دیده بود برای هارون تعریف کرد.
صبح زود، هارون یکی از خدمتکارانش را به دنبال بهلول فرستاد. وقتی بهلول به قصر آمد، هارون به او خوش آمد گفت و با مهربانی و گرمی از او استقبال کرد. بعد صد دینار به بهلول داد و گفت:
- یکی از همان بهشت هایی را که به زبیده فروختی به من هم بفروش.
بهلول، سکه ها را به هارون پس داد و گفت:
- به تو نمی فروشم.
هارون گفت:
- اگر مبلغ بیشتری می خواهی، حاضرم بدهم.
بهلول گفت:
- اگر هزار دینار هم بدهی، نمی فروشم.
هارون ناراحت شد و پرسید:
- چرا؟
بهلول گفت:
- زبیده خاتون، آن بهشت را ندیده خرید، اما تو می دانی و می خواهی بخری، من به تو نمی فروشم!
یکی بود یکی نبود...
یکی بود ، یکی نبود. آن یکی که وجود داشت ، چه کسی بود؟ همان خدا بود وغیر از خدا هیچکس نبود. این قصه را جدی بگیرید که غیر از خدا هیچ کس نیست .
شبی دزدی به خانه احمد خضرویه عارف و صوفی مشهور رفت، هر چه اطراف خانه جست و جو کرد چیزی نیافت به حالتی پریشان و دژم، نا امید گشت و خواست باز گردد.
احمد خضرویه او را آواز داد که به ناامیدی مرو، بازگرد دلو بردار، آبی از چاه بکش و غسل و وضویی بساز تا وقت نماز صبح برسد و هوا روشن شود.
دزد سخن پیر طریقت بشنید، غسل توبه کرد و به نماز و ذکر و استغفار پرداخت.(یادمان باشد صحبت بزرگان و عرفا چون از درون پاک و پرنور آنها سرچشمه می گیرد دارای اثرگذاری و دریافت بهتری است.) هنگامی که هوا روشن شد و روز فرا رسید شیخ احمد خضرویه صد دینار طلا آورد و به دزد داد و گفت: این زر خاص مهمان ماست، و چون تو مهمان منی این طلاها به تو تعلق می یابد.
دزد را شد حالتی پیدا عجب اشک می بارید جانی پر طلب
در زمین افتاد بی کبر و منی توبه کرد از دزدی و از رهزنی
دزد با چشمانی گریان و پشیمان و پریشان رو به احمد خضرویه کرد و گفت: من تا به حال از جهالت راه اشتباه می پیمودم، نمی دانستم که به جای دستبرد به مال مردمان می بایست دست نیاز به درگاه خدای بی نیاز بردارم. آنچه امشب به من رسید از همه آنچه در یک عمر به دست آوردم بیشتر است.
یکی شبی کز بهر حق بشتافتم آنچه در عمری نیابم یافتم
یک شبی کز بهر او کردم نماز رستم از دزدی و گشتم بی نیاز
اگر شبها و روزها کار خدای کنم خوشبختی و نیکبختی هر دو جهان نصیب من خواهد شد. توبه کردم که از این پس جز فرمانبری حق کاری نکنم.
این بگفت و مرد، دولتیار گشت شد مرید شیخ و مرد کار گشت
تا بدانی تو که در هر دو جهان نیست کس را بر خدا هرگز زیان
*********************************
هر کسی که دوست دارد کارش در مسیر حق باشد و برای خوشایند او کاری انجام می دهد در اصل یک قدم خودش را به خدا نزدیکترمی کند، لبخند خداوند به عالمی می ارزد و از جهت دیگر مگر می شود آنکه همه چیز در ید قدرتش است قدمی را که برای او برداشته شده است را بی اجر و مزد باقی بگذارد؟ (خدا کسانی را که ایمان آورده و کارهای شایسته کرده اند، به آمرزش و پاداشی بزرگ وعده داده است. سوره مائده-آیه 9) ما آدمها اگر فکر معنوی داشته باشیم می توانیم با انجام کار برای او قرب او را برای خود داشته باشیم و خودمان را برای لذت از وجودش بیشتر به او نزدیک کنیم و اگر فکر مادی داشته باشیم باز هم خداوندی که رزق و روزی همه بندگان به دست اوست( رزق هر جنبندهای بر عهده خداست. سوره هود- آیه 6) حتما پاداش این قدمی که برای او برداشته شده است را خواهد داد.
حافظ قلم شاه جهان مقسم رزق است از بهر معیشت مکن اندیشه باطل (حافظ)
اما قدمی که واقعا نیتش برای او باشد نه برای پاداش، یعنی برای او حرکت می کنیم و از او هم هر چه خواستیم می خواهیم، هر چند که نهاد انسان بگونه ای است که وقتی کاری برای خدا انجام می دهد حتی اگر به قصد دریافت پاداش مادی باشد پس از مدتی که از طعم لذت وجود خدا در درونش آگاه شد دیگر مسائل مادی را فراموش می کند و به سمت اصل وجود و زیبایی او حرکت می کند.
مطلب بعدی هم این است که کار حق کردن فقط این نیست که مستقیم کاری برای او انجام دهیم، چون خداوند اصلا نیازی به انجام کار ما ندارد که حالا ما فکر کنیم داریم به او کمکی می کنیم، در اصل ما به خود کمک می کنیم و درجات درونی خود را بالا می بریم تا بتوانیم دریافتهای بهتری از او داشته باشیم، پس کار حق کردن از دریچه خدمت به خلق به نیت نزدیک شدن به حق می گذرد. فقط کافیه به این نکته توجه داشته باشیم که چه اجتماع زیبایی می توانیم داشته باشیم وقتی در امور مختلف بارها را از روی دوش همدیگر بر می داریم و کار را برای هم آسان می کنیم، اینگونه جامعه ای متوازن داریم که هر کس برای آن تلاش می کند که برای خشنودی خداوند گره ای از کار دیگران باز کند،
چو خیری از تو به غیری رسد فتوحشناس که رزق خویش به دست تو میخورد مهمان (سعدی)
با این کار نه جامعه ای خسته و غمگین خواهیم داشت که دائم در حال غرولند کردن و نارضایتی باشند و برای اینکه زندگی بهتری داشته باشند فکر کنند باید بار خودشون را به دوش دیگری بندازند و این را نوعی زرنگی بدانند و نه جامعه ای خواهیم داشت که خود با دستهای خود او را به سمت تباهی حرکت بدهیم. وقتی خانواده من، همسایه من، همکار من، همشهری من، هم وطن من لبخند بزند آنگاه است که می توانم لبخند واقعی را نه بر لبانم بلکه بر دلم احساس کنم و به شادی و آرامش برسم. وگرنه لبخندی که فقط باز شدن دو لب باشد هیچ اثر شادی آوری بر قلب ندارد.
یادمان باشد که آسایش خود را در آسایشی که به زندگی دیگران بخشیدیم باید جستجو کنیم...
که خاطر نگهدار درویش باش نه در بند آسایش خویش باش
نیاساید اندر دیار تو کس چو آسایش خویش جویی و بس
نیاید به نزدیک دانا پسند شبان خفته و گرگ در گوسفند
مکن تا توانی دل خلق ریش وگر میکنی میکنی بیخ خویش
که بخشایش آرد بر امیدوار به امید بخشایش کردگار
مراعات دهقان کن از بهر خویش که مزدور خوشدل کند کار بیش
مروت نباشد بدی با کسی کز او نیکویی دیده باشی بسی (سعدی)
برگرفته از وبلاگ یکی بود یکی نبود...
1. اگر قرار بود انسانها با بخشیدن یکدیگر کوچک شوند پس باید خدا از همه کوچکتر باشد.
2. از سرنوشت دیگران پند بگیر تا دیگران از سرنوشت تو پند نگرفته اند.
3. فرق روزگار با استاد این است که استاد ابتدا درس می دهد سپس امتحان می گیرد اما روزگار امتحان می کند سپس درس می دهد.
4. توهین کردن نمایش اقتدار افراد ضعیف است.
5. فقر انسان را از بعضی چیزها محروم می کند ولی خست شخص را از همه چیز محروم میکند.
6. تفاوت نبوغ و حماقت در این است که نبوغ محدودیت دارد.
7. وقتی با انگشت به کسی اشاره می کنیم همیشه به یادمان باشد که سه انگشت دیگر به طرف خودمان اشاره می کند.
8. اندکی درنگ کن تا زود تر به نتیجه برسی.
9. اشتباهات انسان ابتدا رهگذرند سپس میهمان می شوند و بعد صاحبخانه.
حجت الاسلام محسن قرائتی: باید شبهات و مشکلات جوانان با محاسبات عقلی و احتمالات پاسخ داد.
وی با بیان اینکه برای مقابله با شبهات وهابی ها می توان از آیات قرآن بهره گرفت و به این شبهات پاسخ داد، گفت: یکی از شبهات وهابی ها در رابطه با زیارت قبور ائمه اطهار (ع) است که می توان با استناد به آیه ای از قران کریم مبنی بر اینکه صندوقچه حضرت موسی(ع) مایه آرامش پیروان آن حضرت بوده است، گفت قبور ائمه نیز محل آرامشی برای شیعیان است.
حجت الاسلام قرائتی در بخشی دیگر از سخنان خود با اشاره به آیات قرآن درباره جهانگردی خاطر نشان ساخت: در 6 آیه از قرآن در رابطه با جهانگردی صحبت شده است که باید جهانگردی هدفمند باشد.
وی خطاب به مروجین درس هایی از قرآن آموزش و پرورش گفت: هر یک از شما مجری طرح درس هایی از قرآن بوده و باید با مطالعه کتاب های تفسیر پس از من این طرح را ادامه دهید و نباید فقط نقل کننده حرف های من باشید.
رئیس ستاد اقامه نماز کشور با اشاره به اینکه برای مخاطب نسل جدید مباحث جدی را بصورت شوخی بیان کنید، بیان کرد: برای جذب مخاطب جوان اقدامات ابتکارانه ای مثل مسابقه خاطرات شیرین بچه ها برگزار کنید و از خاطرات برتر آنها که دارای نکات اخلاقی و تربیتی است، در بحث های خود استفاده کنید.
وی با بیان این مطلب که فعالیت هایی که هدف اقتصادی یا سیاسی داشته باشن، برکت ندارد، تصریح کرد: موسسه ترویج فرهنگ قرآن از سالم ترین مراکز فعالیت های فرهنگی در کشور است.
حجت الاسلام قرائتی با اشاره به اینکه پزشک خانواده داریم اما روحانی خانواده نداریم، تاکید کرد: نامزدهای ریاست جمهوری و مجلس شورای اسلامی وعده های کنترل تورم، اقتصادی و سیاسی و سایر مسائل می دهند اما تاکنون هیچ یک از نامزدها در رابطه با دین مردم صحبتی نکرده است.
بچه ام کوچولو بود، از من بیسکویت خواست.گفتم: امروز می خرم.
وقتی به خانه برگشتم ……
فراموش کرده بودم. بچه دوید جلو و پرسید: بابا بیسکویت کو؟
گفتم: یادم رفت!!!
بچه تازه به زبان آمده بود، گفت: بابا بَده، بابا بَده.
بچه را بغل کردم و گفتم: باباجان! دوستت دارم.
گفت: بیسکویت کو؟
دانستم که دوستی بدون عمل را بچه سه ساله هم قبول ندارد.
چگونه ما میگوئیم خدا و رسول و اهل بیت او را دوست داریم، ولی در عمل کوتاهی میکنیم؟
آیت الله بهجت از مرحوم آقاى قاضى رحمه اللّه نقل مى کردند که ایشان مى فرمود: ((اگر کسى نماز واجبش را اول وقت بخواند و به مقامات عالیه نرسد مرا لعن کند!
و یا فرمودند: به صورت من تف بیندازد.))
اول وقت سرّ عظیمى است (حافِظُوا عَلَى الصَّلَواتِ) (بقره ، آیه 238 )
- در انجام نمازها کوشا باشید.
خود یک نکته اى است غیر از (أَقیمُوا الصَّلوةَ) (بقره ، آیه 42 )
- و نماز را بپا دارید.
و همین که نمازگزار اهتمام داشته باشد و مقیّد باشد که نماز را اوّل وقت بخواند فى حدّ نفسه آثار زیادى دارد، هر چند حضور قلب هم نباشد.
منبع: کتاب : برگی از دفتر آفتاب (شرح حال آیت الله بهجت)
روزی حضرت سلیمان مورچه ای را در پای کوهی دید که مشغول جابجا کردن خاک های پایین کوه بود. از او پرسید: چرا این همه سختی را متحمل می شوی؟ مورچه گفت: معشوقم به من گفته اگر این کوه را جابجا کنی به وصال من خواهی رسید و من به عشق وصال او می خواهم این کوه را جابجا کنم. حضرت سلیمان فرمود: تو اگر عمر نوح هم داشته باشی نمی توانی این کار را انجام بدهی. مورچه گفت: تمام سعی ام را می کنم… حضرت سلیمان که بسیار از همت و پشت کار مورچه خوشش آمده بود برای او کوه را جابجا کرد. مورچه رو به آسمان کرد و گفت : خدایی را شکر می گویم که در راه عشق، پیامبری را به خدمت موری در می آ ورد
تمام سعی مان را بکنیم، پیامبری همیشه در همین نزدیکی ست...
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند:
اُدعُوا اللهَ وَ اَنتم مُوقِنونَ بِالاِجابَهِ وَاعلَموا اَنَّ اللهَ لا یَستَجِیبُ دُعاءَ مِن قَلبِ غافِلٍ لاه؛
خدا را بخوانید و به اجابت دعای خود یقین داشته باشید و بدانید که خداوند دعا را از قلب غافل بی خبر نمی پذیرد.
.: Weblog Themes By Pichak :.