" دیدم در آن کویر درختی غریب را
محروم از نوازش یک سنگ رهگذر
تنها نشسته ای،
بی برگ و بار، زیر نفسهای آفتاب
در التهاب،
در انتظار قطره باران
در آرزوی آب.
ابری رسید،
-چهر درخت از شعف شکفت.
دلشاد گشت و گفت :
- ای ابر، ای بشارت باران
آیا دل سیاه تو از آه من بسوخت ؟
غرید تیره ابر،
برقی جهید و چوب درخت کهن بسوخت ! "
از منظومه در رهگذار باد
تاریخ : دوشنبه 91/9/20 | 8:0 صبح | نویسنده : zaeer | نظرات ()
.: Weblog Themes By Pichak :.