سلام دوستان...میخوام امروز براتون از چیزی که دیروز دیدم تعریف کنم...شاید از نظر شما جذاب نباشه...شاید معمولی معمولی باشه ولی از نظر من توش یه دنیا حرف داشت...
..
...
.....
جاتون خالی دیشب رفتیم امامزاده (امامزاده سید ابراهیم-زنجان) رفتیم یه دلی صفا بدیم...واقعا هم باصفا بود مثل همیشه...همیشه وقتی برگردم شارژ شارژ می شم...توپه توپ...ولی وقتی خواستم از امامزاده برم بیرون یه خانم با سرعت داخل شد وسریع خودشو چسبوند به ضریح و باصدای بلند های های گریه کرد...همه محو تماشای او شدند...چون داخل حرم ساکت بود و اون زن با گریه هاش این سکوت رو شکست...گریه میکرد و میگفت که خدا محمدش رو شفا بده..میگفت آقا جون منم غریبم کسی رو ندارم مثل اینکه همدانی بودن و شوهرش هم تو کما....میگفت که اگر شوهرش شفا پیدا بکنه هر روز میآد اونجا و اونجا رو جارو میکنه...امامزاده رو به خدا قسم می داد برای شفا دادن شوهرش...بچه هاش دورشو گرفتن2تا دختر بودن اونا هم همراه مادرشون بلند گریه می کردن ومیگفتن یتیم نشیم....اینارو میگفتن وبلند بلند گریه می کردن.اصلا یه حرفایی میزدن که واقعا منقلب شدم...اول خیلی دلم بحالشون سوخت وپیش خودم گفتم بیچاره ....خدا به بچه هاش رحم کنه ،منم ناخودآگاه بحالشون گریه کردم...ولی چند لحظه بعد فکر کردم اگه من بجای این زن بودم؟؟اگه من بجای اون مرد بودم؟؟/وای خدای من ،مرگ چقدر به من نزدیکه...واقعا خوف اومد سراغم..خیلی ترسیدم طوریکه وقتی شوهرم بهم زنگ زد که بیآم بیرون که بریم توانایی بلند شدن نداشتم...هر لحظه احساس می کردم که ....
خدایا با غفلت از مرگ از دنیا نرم..
به یاد شعری افتادم هی گنه کردو گفتیم خدا می بخشد/عذر آورده و گفتیم خدا می بخشد/بخششی هست ولی قهر وعذابی هم هست/آی مردم بخدا روز حسابی هم هست
....
...
....هنوز هم به فکر اون زن و بچه هاشم....ان شاالله خدا به حق آبروی حضرت سید ابراهیم به شوهر اون زن شفا بده...
شما هم حتما دعاشون کنید به حق حضرت زهرا(س)الهی آمین
.: Weblog Themes By Pichak :.