داستان زنده به عشق - زائر
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

داستان زنده به عشق

یکی بود ، یکی نبود. آن یکی که وجود داشت ، چه کسی بود؟ همان خدا بود وغیر از خدا هیچکس نبود. این قصه را جدی بگیرید که غیر از خدا هیچ کس نیست .

شبی دزدی به خانه احمد خضرویه عارف و صوفی مشهور رفت، هر چه اطراف خانه جست و جو کرد چیزی نیافت به حالتی پریشان و دژم، نا امید گشت و خواست باز گردد.

احمد خضرویه او را آواز داد که به ناامیدی مرو، بازگرد دلو بردار، آبی از چاه بکش و غسل و وضویی بساز تا وقت نماز صبح برسد و هوا روشن شود.

دزد سخن پیر طریقت بشنید، غسل توبه کرد و به نماز و ذکر و استغفار پرداخت.(یادمان باشد صحبت بزرگان و عرفا چون از درون پاک و پرنور آنها سرچشمه می گیرد دارای اثرگذاری و دریافت بهتری است.) هنگامی که هوا روشن شد و روز فرا رسید شیخ احمد خضرویه صد دینار طلا آورد و به دزد داد و گفت: این زر خاص مهمان ماست، و چون تو مهمان منی این طلاها به تو تعلق می یابد.

دزد را شد حالتی پیدا عجب                      اشک می بارید جانی پر طلب

در زمین افتاد بی کبر و منی                     توبه کرد از دزدی و از رهزنی

دزد با چشمانی گریان و پشیمان و پریشان رو به احمد خضرویه کرد و گفت: من تا به حال از جهالت راه اشتباه می پیمودم، نمی دانستم که به جای دستبرد به مال مردمان می بایست دست نیاز به درگاه خدای بی نیاز بردارم. آنچه امشب به من رسید از همه آنچه در یک عمر به دست آوردم بیشتر است.

یکی شبی کز بهر حق بشتافتم                             آنچه در عمری نیابم یافتم

یک شبی کز بهر او کردم نماز                            رستم از دزدی و گشتم بی نیاز

اگر شبها و روزها کار خدای کنم خوشبختی و نیکبختی هر دو جهان نصیب من خواهد شد. توبه کردم که از این پس جز فرمانبری حق کاری نکنم.

این بگفت و مرد، دولتیار گشت                          شد مرید شیخ و مرد کار گشت

تا بدانی تو که در هر دو جهان                          نیست کس را بر خدا هرگز زیان

*********************************

هر کسی که دوست دارد کارش در مسیر حق باشد و برای خوشایند او کاری انجام می دهد در اصل یک قدم خودش را به خدا نزدیکترمی کند، لبخند خداوند به عالمی می ارزد و از جهت دیگر مگر می شود آنکه همه چیز در ید قدرتش است قدمی را که برای او برداشته شده است را بی اجر و مزد باقی بگذارد؟ (خدا کسانی را که ایمان آورده و کارهای شایسته کرده اند، به آمرزش و پاداشی بزرگ وعده داده است. سوره مائده-آیه 9) ما آدمها اگر فکر معنوی داشته باشیم می توانیم با انجام کار برای او قرب او را برای خود داشته باشیم و خودمان را برای لذت از وجودش بیشتر به او نزدیک کنیم و اگر فکر مادی داشته باشیم باز هم خداوندی که رزق و روزی همه بندگان به دست اوست(  رزق هر جنبنده‌ای بر عهده خداست. سوره هود- آیه 6) حتما پاداش این قدمی که برای او برداشته شده است را خواهد داد.

حافظ قلم شاه جهان مقسم رزق است               از بهر معیشت مکن اندیشه باطل    (حافظ)           

اما قدمی که واقعا نیتش برای او باشد نه برای پاداش، یعنی برای او حرکت می کنیم و از او هم هر چه خواستیم می خواهیم، هر چند که نهاد انسان بگونه ای است که وقتی کاری برای خدا انجام می دهد حتی اگر به قصد دریافت پاداش مادی باشد پس از مدتی که از طعم لذت وجود خدا در درونش آگاه شد دیگر مسائل مادی را فراموش می کند و به سمت اصل وجود و زیبایی او حرکت می کند.

مطلب بعدی هم این است که کار حق کردن فقط این نیست که مستقیم کاری برای او انجام دهیم، چون خداوند اصلا نیازی به انجام کار ما ندارد که حالا ما فکر کنیم داریم به او کمکی می کنیم، در اصل ما به خود کمک می کنیم و درجات درونی خود را بالا می بریم تا بتوانیم دریافتهای بهتری از او داشته باشیم، پس کار حق کردن از دریچه خدمت به خلق به نیت نزدیک شدن به حق می گذرد. فقط کافیه به این نکته توجه داشته باشیم که چه اجتماع زیبایی می توانیم داشته باشیم وقتی در امور مختلف بارها را از روی دوش همدیگر بر می داریم و کار را برای هم آسان می کنیم، اینگونه جامعه ای متوازن داریم که هر کس برای آن تلاش می کند که برای خشنودی خداوند گره ای از کار دیگران باز کند،

چو خیری از تو به غیری رسد فتوح‌شناس         که رزق خویش به دست تو می‌خورد مهمان  (سعدی)

 با این کار نه جامعه ای خسته و غمگین خواهیم داشت که دائم در حال غرولند کردن و نارضایتی باشند و برای اینکه زندگی بهتری داشته باشند فکر کنند باید بار خودشون را به دوش دیگری بندازند و این را نوعی زرنگی بدانند و نه جامعه ای خواهیم داشت که خود با دستهای خود او را به سمت تباهی حرکت بدهیم. وقتی خانواده من، همسایه من، همکار من، همشهری من، هم وطن من لبخند بزند آنگاه است که می توانم لبخند واقعی را نه بر لبانم بلکه بر دلم احساس کنم و به شادی و آرامش برسم. وگرنه لبخندی که فقط باز شدن دو لب باشد هیچ اثر شادی آوری بر قلب ندارد.

 یادمان باشد که آسایش خود را در آسایشی که به زندگی دیگران بخشیدیم باید جستجو کنیم...

که خاطر نگهدار درویش باش                     نه در بند آسایش خویش باش

نیاساید اندر دیار تو کس                          چو آسایش خویش جویی و بس

نیاید به نزدیک دانا پسند                          شبان خفته و گرگ در گوسفند

مکن تا توانی دل خلق ریش                      وگر می‌کنی می‌کنی بیخ خویش

که بخشایش آرد بر امیدوار                       به امید بخشایش کردگار

مراعات دهقان کن از بهر خویش                 که مزدور خوشدل کند کار بیش

مروت نباشد بدی با کسی                         کز او نیکویی دیده باشی بسی         (سعدی)

برگرفته از وبلاگ یکی بود یکی نبود...




تاریخ : سه شنبه 92/6/26 | 9:31 صبح | نویسنده : zaeer | نظرات ()