ماجرای بیسکوییت خریدن استاد قرائتی - زائر
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ماجرای بیسکوییت خریدن استاد قرائتی

بچه ام کوچولو بود، از من بیسکویت خواست.گفتم: امروز می خرم.
وقتی به خانه برگشتم ……
فراموش کرده بودم. بچه دوید جلو و پرسید: بابا بیسکویت کو؟
گفتم: یادم رفت!!!
بچه تازه به زبان آمده بود، گفت: بابا بَده، بابا بَده.



بچه را بغل کردم و گفتم: باباجان! دوستت دارم.
گفت: بیسکویت کو؟
دانستم که دوستی بدون عمل را بچه سه ساله هم قبول ندارد.
چگونه ما میگوئیم خدا و رسول و اهل بیت او را دوست داریم، ولی در عمل کوتاهی میکنیم؟




تاریخ : سه شنبه 92/6/19 | 8:18 صبح | نویسنده : zaeer | نظرات ()