درخت گردو - زائر

درخت گردو

شخصی زیر درخت گردو ایستاده بود و می‌گفت: «خدایا! همه کارهایت درست است فقط نمی‌فهمم چرا گردوی به این کوچکی را بالای این درخت بزرگ قرار داده‌ای ولی هندوانه به آن بزرگی را لای بته‌های کوچک! » همین‌طور که داشت با خدا درددل می‌کرد ناگهان بادی وزید و گردویی روی صورتش افتاد و از بینی‌اش خون آمد. او به خودش آمد و گفت: «خدایا! کارت درست است. اگر یک هندوانه بالای درخت بود، معلوم نبود چه بلایی سرم می‌آمد!»

منبع: کتاب «آداب‌الطلاب» از آیت‌الله مجتهدی تهرانی




تاریخ : شنبه 92/1/17 | 9:41 صبح | نویسنده : zaeer | نظرات ()